1 برون از دیده غواص صد دریای خون آمد که تا یک گوهر ارزنده از دریا برون آمد
2 زبس دلهای خونین کرده جا در نافه زلفش عجب نبود گر از آن موی مشکین بوی خون آمد
3 مگر زلف نژند تو کمند خاطر من شد که هر جا میکشد دل در قفایش بیسکون آمد
4 مرنج از راستی کز سرو موزون بر بیالائی بمه سنجیده ام حسن رخت صدره فزون آمد
5 زکف شد دامن دلدار اکنون باد در دستم چها زین پس بمن یا رب زبخت واژگون آمد
6 چگونه ره برم در شام هجران بر سر کویش اگر نه بوی زلف عنبرینش رهنمون آمد
7 اگر دیوانه زنجیر زلف آن پری روئی برت آشفته صد مجنون پی درس جنون آمد