1 آورد بهم تیر و کمان را در دست تیر آمد و در خانه خویشش بنشست
2 آمد به سر تیر کمان خانه فرو انصاف که نیک از آن میان بیرون جست
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 زان پیش کاتصال بود خاک و آب، را عشق تو خانه ساخته بود، این خراب را
2 مهر رخت ز آب و گل ما شد آشکار پنهان به گل چگونه کنند آفتاب را؟
1 عاشق سرمست را، با دین و دنیا کار نیست کعبه صاحبدلان، جز خانه خمار نیست
2 روی زرد عاشقان، چون میشود گلگون به می گر خم خمار را رنگی ز لعل یار نیست
1 درد عشق تو که جز جان منش، منزل نیست در دل میزند و جز تو، کسی در دل نیست
2 این محال است که رویت به همه آیینه روی ننمایید مگر آنجا محل قابل نیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **