1 به خود باز آورد رند کهن را می برنا که من در جام کردم
2 من این می چون مغان دور پیشین ز چشم مست ساقی وام کردم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 کجا این روزگاری شیشه بازی بهشت این گنبد گردان ندارد
2 ندیده درد زندان یوسف او زلیخایش دل نالان ندارد
1 شد اسیر مسلمی اندر نبرد قائدی از قائدان یزد جرد
2 گبر باران دیده و عیار بود حیله جو و پرفن و مکار بود
1 دلا نارائی پروانه تا کی نگیری شیوهٔ مردانه تا کی
2 یکی خود را به سوز خویشتن سوز طواف آتش بیگانه تا کی
1 مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
2 آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به