- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برفت یار و مرا در فراق خویش گذاشت درون فگار و جگرچاک و سینه ریش گذاشت
2 ندانم از غم هجرش پناه با که برم چو عشق او نه مرا آشنا نه خویش گذاشت
3 هزار قافله عاشق روانش از پس و پیش مرا ز موکب خاصان نه پس نه پیش گذاشت
4 ز بخت خود چه امیدم بود چنین که مرا به یار عربده کوش ستیزه کیش گذاشت
5 گذاشت بهر همه عاشقان بسی غم و درد ولی نصیب من بی نصیب بیش گذاشت
6 خوش آن طبیب که نیشش ز ریش دل چو کشید برای مرهم آن پاره ای ز نیش گذاشت
7 گرفت گریه جامی بر او چو آمو راه چو کرد عزم سمرقند ودر هریش گذاشت