1 رونق ناموس را چون عشق رسوا بشکند نام یوسف چون بری، رنگ زلیخا بشکند
2 پیش ساقی لب ز حرف زهد و تقوی بسته ایم کاسه ی زاهد مبادا بر سر ما بشکند!
3 بر من از بس منت بال هما آید گران سایه ی او استخوانم را در اعضا بشکند
4 از نشاطم صحبت احباب برهم می خورد بشکند گر توبه ی من، جام و مینا بشکند
5 دل چو الفت کرد با عشق نکورویان بلاست کشتی ما چون برون آید ز دریا بشکند
6 ترسم از بس دست او می لرزد از شرم لبت شیشه ی اعجاز در دست مسیحا بشکند
7 با دف و نی جانب میخانه می آید سلیم کس ندیدیم توبه با این شور و غوغا بشکند