1 بشکند آن تندخو چون آستین جامه را می کند خون شهیدان زینت هنگامه را
2 در بیان آن کمر از مو قلم کردم نشد از خیال خود تراشیدم بنان خامه را
3 می تواند زاهد بیچاره از سر بگذرد لیک نتواند که بگذارد ز سر عمامه را
4 غنچهٔ مکتوب گل واگشت در صحن چمن می روم از خویش می گویم جواب نامه را
5 گر نسیم فیض او بر ما اسیران بگذرد میتوان صد چاک زد چون گل سعیدا جامه را