- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای هشت باب خلد زروی تو آیتی وز قامت تو شور قیامت کنایتی
2 تفسیر سر آیه نورش شود عیان هر کاو زمصحف رخ تو خواند آیتی
3 مانده باین امید خضر زنده در جهان کز چشمه حیات تو بیند سقایتی
4 پرچم بفرق مهر و مه از غالیه که زد جز تو که برفراشتی از زلف رایتی
5 اندر هوای حسن ازل عشق شد پدید آنرا نهایتی نه و این را بدایتی
6 عشقم خراب کرده وآری چنین کند چون پادشه بقهر بگیرد ولایتی
7 عمرم بسر رسید و نشد شام هجر صبح گوئی ندارد این شب تیره نهایتی
8 خضر ای خط چو گرد لبت را گرفت گفت این چشمه جز بخضر ندارد کفایتی
9 شد نافه خون بناف غزال ختا و چین کرده صبا ززلف تو گویا حکایتی
10 چون شد که شد زخون کسان پنجه ات خضاب در حق من رقیب نکرد ار سعایتی
11 ما کشته تخم و منتظر ابر رحمتیم ای پادشه بکشت رعیب رعایتی
12 آشفته را بکوی مغان راهبر که شد گر پیر میفروش نکردش هدایتی