ای هشت باب خلد زروی از آشفتهٔ شیرازی غزل 1061

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

ای هشت باب خلد زروی تو آیتی

1 ای هشت باب خلد زروی تو آیتی وز قامت تو شور قیامت کنایتی

2 تفسیر سر آیه نورش شود عیان هر کاو زمصحف رخ تو خواند آیتی

3 مانده باین امید خضر زنده در جهان کز چشمه حیات تو بیند سقایتی

4 پرچم بفرق مهر و مه از غالیه که زد جز تو که برفراشتی از زلف رایتی

5 اندر هوای حسن ازل عشق شد پدید آنرا نهایتی نه و این را بدایتی

6 عشقم خراب کرده وآری چنین کند چون پادشه بقهر بگیرد ولایتی

7 عمرم بسر رسید و نشد شام هجر صبح گوئی ندارد این شب تیره نهایتی

8 خضر ای خط چو گرد لبت را گرفت گفت این چشمه جز بخضر ندارد کفایتی

9 شد نافه خون بناف غزال ختا و چین کرده صبا ززلف تو گویا حکایتی

10 چون شد که شد زخون کسان پنجه ات خضاب در حق من رقیب نکرد ار سعایتی

11 ما کشته تخم و منتظر ابر رحمتیم ای پادشه بکشت رعیب رعایتی

12 آشفته را بکوی مغان راهبر که شد گر پیر میفروش نکردش هدایتی

عکس نوشته
کامنت
comment