1 دل خون کن اگر سَرِ بلای تو نداشت جان بر هم سوز اگر وفای تو نداشت
2 گرچه دل و جان هیچ سزای تو نداشت کفرست همی هرچه برای تو نداشت
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 عیسی مریم بغاری رفته بود در میان غار مردی خفته بود
2 گفت برخیز ای ز عالم بی خبر کار کن تا توشهٔ یابی مگر
1 بار دگر شور آورید این پیر درد آشام ما صد جام برهم نوش کرد از خون دل پر جام ما
2 چون راست کاندر کار شد وز کعبه در خمار شد در کفر خود دین دار شد بیزار شد ز اسلام ما
1 ای برده به آبروی آبم وز نرگس نیم خواب خوابم
2 تا روی چو ماه تو بدیدم افتاده چو ماهیی ز آبم
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به