1 هر شب ز غمت به خون بگرید چشمم ز اندازه و حد فزون بگرید چشمم
2 در چشم منی همیشه ثابت، لیکن ترسم بروی تو، چون بگرید چشمم
1 دوش چون چشم او کمان برداشت دلم از درد او فغان برداشت
2 حیرت او زبان من در بست غیرتش بندم از زبان برداشت
1 از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما که آمیزشیست مهر ترا با ضمیر ما
2 ما قصهای که بود نمودیم و عرضه داشت تا خود جواب آن چه رساند بشیر ما
1 نیست در آبگینه آتش و آب بادهشان رنگ میدهد، دریاب
2 باده نیز اندر اصل خود آبیست کآفتابش فروغ بخشد و تاب