1 بلاکش عاشقی کو با غم جانانه میسازد ز جان سختی، دم شمشیر را، دندانه میسازد
2 گشاید گل به شبنم، گر چنین آغوش الفت را به بلبل آشیان را غیرت، آتشخانه میسازد
1 از چاره عاجزم مژه اشکبار را ساکن چه سان کنم؟ رگ ابر بهار را
2 نتوان ستردن از دل خون گشته داغ عشق ناخن عبث مزن، جگر لاله زار را
1 با همه سیلی که شسته روی زمین را طرفه غباری ست چشم حادثه بین را
2 بار الم بی حد است و گرد کدورت پشت فلک را ببین و روی زمین را
1 نهفته ام به خموشی خیال روی تو را مباد کز نفسم بشنوند بوی تو را
2 ز سنگ محتسب شهر غم مخور ساقی سپرده ایم به پیر مغان سبوی تو را