- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خوشا دمی که مرا دیده از غبار برآید ز گرد هستیم آن نازنین سوار برآید
2 همین بس است که خود چاک می زنم به گریبان ز دست کوته ما بیش ازین چه کار برآید؟
3 ز سرگذشته، به راهت نشسته ایمکه تاکی نگه به عربده، زان چشم میگسار برآید
4 بغیر از اینکه به سرگشتگی جهان به سر آری دگر چه کام دل از دور روزگار برآید؟
5 چه آتشی ست حزین ، این که در جگر زده عشقت؟ به یک صفیر تو، دود از دل بهار برآید