- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خوشا که موسمِ گل بامداد برخیزی به باغ باده خوریّ و ز خلق بگریزی
2 برو به روز جوانی جهان پیر بخور که آن به است که با روزگار نستیزی
3 ازین نصیحت بیهودهای فقیه ترا چه حاصل است که روغن به ریگ میریزی
4 تو نیز هم مکن از عشق احتراز که ذوق نباشدت مگر از خویشتن بپرهیزی
5 ولی ترا نبود بخت آن که از سرِ شوق به دام زلف کمند افکنی برآویزی
6 هنوز نقد تمنای دوستیابی باز پس از قیامت اگر خاک من بپرویزی
7 زمانه خاک تو هم عاقبت به پرویزن فرو گذارد اگر ماورای پرویزی
8 حیل مکن که براق اجل عنان ترا چو باد گیرد اگر خود به سیر شبدیزی
9 برو دلت به کسی ده ز خویشتن به درآی به هرزه چند نشینی و چند برخیزی
10 نزاریا چه بلایی به گوشه ای بنشین که عاقبت ز میان فتنهی برانگیزی
11 گرین سخن که تو داری برون دهی خونت به گردنِ تو مگر نکته درهم آمیزی