خوشا که موسمِ از حکیم نزاری قهستانی غزل 1253

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

خوشا که موسمِ گل بامداد برخیزی

1 خوشا که موسمِ گل بامداد برخیزی به باغ باده خوریّ و ز خلق بگریزی

2 برو به روز جوانی جهان پیر بخور که آن به است که با روزگار نستیزی

3 ازین نصیحت بیهوده‌ای فقیه ترا چه حاصل است که روغن به ریگ می‌ریزی

4 تو نیز هم مکن از عشق احتراز که ذوق نباشدت مگر از خویشتن بپرهیزی

5 ولی ترا نبود بخت آن که از سرِ شوق به دام زلف کمند افکنی برآویزی

6 هنوز نقد تمنای دوست‌یابی باز پس از قیامت اگر خاک من بپرویزی

7 زمانه خاک تو هم عاقبت به پرویزن فرو گذارد اگر ماورای پرویزی

8 حیل مکن که براق اجل عنان ترا چو باد گیرد اگر خود به سیر شبدیزی

9 برو دلت به کسی ده ز خویشتن به درآی به هرزه چند نشینی و چند برخیزی

10 نزاریا چه بلایی به گوشه ا‌ی بنشین که عاقبت ز میان فتنه‌ی برانگیزی

11 گرین سخن که تو داری برون دهی خونت به گردنِ تو مگر نکته درهم آمیزی

عکس نوشته
کامنت
comment