خوشا می از کف آن ماه چارده ساله از جامی غزل 861

خوشا می از کف آن ماه چارده ساله

1 خوشا می از کف آن ماه چارده ساله که بهر نقل دهد بوسه ای ز دنباله

2 رسیده غره شوال و ماه روزه گذشت بیار می که همین بود توبه را حاله

3 پیاله گیر و ز آلایش گناه مترس که برد طاعت یک ماهه جرم یکساله

4 مراست آتش تب در جگر نمی دانم تو را به گرد لب از بهر چیست تبخاله

5 به هوش باش که راه بسی مجرد زد عروس دهر که مکاره ای ست محتاله

6 به لاف ناخلفان زمانه غره مشو مرو چو سامری از ره به بانگ گوساله

7 چو دل به عشوه شاهد کشد تو را جامی مکش ملال ز غنج و دلال دلاله

عکس نوشته
کامنت
comment