- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای ملامت گر اگر شاهدِ ما را بینی بیش بر ره گذرِ چون و چرا ننشینی
2 همه چون بیند اعما چو نمی بیند هیچ تو خود آن دیده نداری که به آنش بینی
3 تا بدان دیده شوی دیده که نتوانی دید ابلهی بر همه بیناییِ خود بگزینی
4 مرد باید که چو رُخ راست کند رفعِ حجاب تا ز شه دور نمانی بگزین فرزینی
5 جان نداری به حقیقت اگر انصاف دهی که تو بسیار فروتر ز بتِ سنگینی
6 چون قیاس تو و رایِ تو بتِ موهوم اند لاجرم از بتِ مصنوع فروتر زینی
7 زنده در جامه ی خوابی به حقیقت مرده تو گمان برده که در خواب خوش نوشینی
8 جاهل آبادِ تو باغی ست پر اشجارِ خیال که تو دیوار و درش را به مثل برچینی
9 در و دیوار چنان گیر که سدّیست متین میوه ممکن نبود گر نزنی پر چینی
10 بر چنین نخوت و شوکت که تو داری در سر نکند کوه اُحُد فرشِ ترا بالینی
11 بار از آن یافت که برده ست نزاری همه عمر بارِ تسلیم به بیچارگی و مسکینی
12 نوش با نیش نهادند ز مبدایِ وجود از پسِ تلخیِ ایّام بود شیرینی