بیدلی را بلایی افتاده ست از جامی غزل 55

بیدلی را بلایی افتاده ست

1 بیدلی را بلایی افتاده ست کش چو تو دلربایی افتاده ست

2 مژه ها را ز دل که خون گشته ست درمیان ماجرایی افتاده ست

3 دل به چین جان به روم ازان رخ و زلف هر یک از تو به جایی افتاده ست

4 نقد وصلت به دست ما گنجیست که به چنگ گدایی افتاده ست

5 بی تو دل درفضای عرصه دهر در عجب تنگنایی افتاده ست

6 دل ز گلزار وصل تو محروم بلبل بینوایی افتاده ست

7 غرقه در موج خیز غم جامی بی رخ آشنایی افتاده ست

عکس نوشته
کامنت
comment