1 بی عیش و طرب دمی چو برنارد دوست ناچار زهر غمی بیازارد دوست
2 گر زانکه غمی برویش آمد چه عجب؟ غم نیز چو من روی نکو دار دوست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 شب نیست کم ز هجر تو صد غم نمی رسد اشکم بچار گوشۀ عالم نمی رسد
2 اندر تو کی رسم؟ که نسیم سحرگهی در گرد آن کلالۀ پر خم نمی رسد
1 گل زرشک تو پیرهن بدرد روی تو پرده بر سمن بدرد
2 چون زند غمزۀ تو دست به تیغ زهرۀ مهر تیغ زن بدرد
1 خیرمقدم، زکجا پرسمت ای باد شمال ؟ کش خرامیدی، چونیّ و چه داری احوال؟
2 ناتوان شکل همی بینم و گرد آلودت دم برافتاده و سست از اثر استعجال
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به