بی لعل تو دل درون سینه از جامی غزل 425

بی لعل تو دل درون سینه

1 بی لعل تو دل درون سینه خون است چو می در آبگینه

2 غمهای تو برد صبرم از دل تاراج سپاه شد خزینه

3 مرغ دل من ز روی و خالت از خرمن ماه چید چینه

4 سر زد ز دلم گیاه مهرت آن را مدرو به داس کینه

5 شو ساقی دیگران که امروز من بیخودم از شراب دینه

6 جامی که بود سواد کلکش بر شاهد نظم عنبرینه

7 هر چند بود سفینه در بحر شعرش بحریست در سفینه

عکس نوشته
کامنت
comment