حذر کن ای دل از زخم کمند از آشفتهٔ شیرازی غزل 902

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

حذر کن ای دل از زخم کمند غمزه خوبان

1 حذر کن ای دل از زخم کمند غمزه خوبان که از فولاد می‌آرد گذر این آهنین‌پیکان

2 شبی سرخوش به میخانه شدم در حلقهٔ مستان گروهی پاک دل دیدم بری از مکر و از دستان

3 مرا کز مسجد و میخانه راند برهمن یا شیخ نشاید خواندنم کافر نباید گفت با ایمان

4 نپایی لاجرم پیمان و لابد بشکنی عهدم که هر سنگین دلی ناچار آخر بشکند پیمان

5 مرا دیده است طوفان‌خیز و آهم برق سوزنده چه منت دارم از برق و چه خجلت دارم از باران

6 بنه این عاریت جامعه برای نفس خودکامه که چون خورشید نورافشان شوی با این تن عریان

7 سیه گشته ورق ای دل به بازار دیده خونابه که حاصل نیست عاشق را به جز از دیدهٔ گریان

8 چمان سروی چو من داری اگر در بوستان دل نیاری در چمن رفتن نخواهی ماند در بستان

9 سر زلف پریشانت به دست غیر کمتر ده ببخشا از سر رحمت تو بر آشفتهٔ حیران

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر