-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حذر کن ای دل از زخم کمند غمزه خوبان که از فولاد میآرد گذر این آهنینپیکان
2 شبی سرخوش به میخانه شدم در حلقهٔ مستان گروهی پاک دل دیدم بری از مکر و از دستان
3 مرا کز مسجد و میخانه راند برهمن یا شیخ نشاید خواندنم کافر نباید گفت با ایمان
4 نپایی لاجرم پیمان و لابد بشکنی عهدم که هر سنگین دلی ناچار آخر بشکند پیمان
5 مرا دیده است طوفانخیز و آهم برق سوزنده چه منت دارم از برق و چه خجلت دارم از باران
6 بنه این عاریت جامعه برای نفس خودکامه که چون خورشید نورافشان شوی با این تن عریان
7 سیه گشته ورق ای دل به بازار دیده خونابه که حاصل نیست عاشق را به جز از دیدهٔ گریان
8 چمان سروی چو من داری اگر در بوستان دل نیاری در چمن رفتن نخواهی ماند در بستان
9 سر زلف پریشانت به دست غیر کمتر ده ببخشا از سر رحمت تو بر آشفتهٔ حیران