میان ما و تو الفت حکایتی از آشفتهٔ شیرازی غزل 99

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

میان ما و تو الفت حکایتی است عجیب

1 میان ما و تو الفت حکایتی است عجیب که تو به عهد شبابی و من به نوبت شبیب

2 اگر تو مرکب تازی به خاک من تازی چو گرد روح روان خیزدت ز سم رکیب

3 صلیب بستن اگر کار بت‌پرستان است بت من از چه فکنده ز زلف عود صلیب

4 همین نه هندوی خال تو ذوق از آن لب یافت بهشتیان همه دارند از این شراب نصیب

5 مگر که بر دل مجروح عاشقان زد دست که خون چو سیل روانست زآستین طبیب

6 من از عتاب تو شکوه کنم غلطا حاشا بیار هرچه تو داری برای دوست عتیب

7 نه عاشقست که خود مدعی و کذابست محب اگر که شکایت کند ز جور حبیب

8 به چنگ غیر بود زلف یارم آشفته فغان که رشته عمرم بود به دست رقیب

9 اگرچه نامه سیاهم ولی خوشم با این که داوری نبود جز علی به روز حسیب

عکس نوشته
کامنت
comment