میان باطن جانی و جان تویی، از قاسم انوار غزل 530

قاسم انوار

آثار قاسم انوار

قاسم انوار

میان باطن جانی و جان تویی، ای جان

1 میان باطن جانی و جان تویی، ای جان همه تویی، بهمه حال، آشکار و نهان

2 مرا که دل بخرابات می کشد چه کنم؟ حدیث توبه و تقوی، بیان امن و امان؟

3 فلان، که معدن فضلست و مقتدای بشر چو ذوق عشق ندارد، نگویمش انسان

4 که گفت پیر جعل را که: قاید راهست؟ نه قایدست ولی هست رهزن پنهان

5 تو دیده باز گشا، تا جمال جان بینی که نیست خالی ازو هیچ ذره از اعیان

6 بجذبه دو جهان طی کند بیک ساعت بطور عشق رسیدست سیر موسی جان

7 چه حکمتست درین قصه؟ کس نمی داند تو در میان حجابی و عالمی نگران

8 نقاب را بگشا و فغان مستان بین خوشست وقت تجلی خروش سرمستان

9 بگو که: قاسم بیچاره کلب کوچه ماست چه کم شود که ز جودت گدا شود سلطان؟

عکس نوشته
کامنت
comment