بتی که برده دلم زلف عنبر از جویای تبریزی غزل 764

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

بتی که برده دلم زلف عنبر بویش

1 بتی که برده دلم زلف عنبر بویش نشسته نکهت سنبل چو گرد بر مویش

2 چرا دلم نکشد ناز چشم دلجویش که ناوک مژهٔ او بود ترازویش

3 کسی بود به جهان دوربین که پیش نظر نهاد عینک از آیینه های زانویش

4 به شیشهٔ خانهٔ افلاک رخنه اندازد چنین به خویش ببالد هواگر از بویش

5 شدیم خاک نشین دری که صد خورشید ز پا فتاده تر از نقش پاست بر کویش

6 خوی حجاب ز رخ انجم انجم افشاند چو آفتاب شود چهرهٔ با گل رویش

7 تو خال گوشهٔ ابرو مگو که مبتذل است بگوی جویا زاغ کمان ابرویش

عکس نوشته
کامنت
comment