بتی که از همه پوشیده ماند لطف تنش از جامی غزل 271

جامی

جامی

جامی

بتی که از همه پوشیده ماند لطف تنش

1 بتی که از همه پوشیده ماند لطف تنش نگشته محرم او کس برون ز پیرهنش

2 شد آفریده زآب زلال در عجبم که چون ز جامه ترشح نمی‌کند بدنش

3 بر او غیور چنانم که گر دلم فشرد به صبر پای بپوشم ز چشم خویشتنش

4 دمید خط ز بناگوش او ازان آفت نگاه دار خدایا حوالی ذقنش

5 نه آن خط است همانا که عنکبوت خیال تنیده دایره مشک گرد نسترنش

6 خیال قامت آن لاله رخ سهی سرویست که چاک دل صاحبدلان بود چمنش

7 گذر کن از سخن بوسه این نه بس جامی که بگذرد سخنان تو بر لب و دهنش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر