- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بتی کاو بس عجب شیرین زبانست دل از من بستد و در بند جانست
2 نگاری کاو به رخ ماهی تمامست مهی کاو بر سر سرو روانست
3 ربود از من دل و رویش ندیدم از آنم خون دل بر رخ روانست
4 مسلمانان ز دلدارم بپرسید چرا همچون پری از من نهانست
5 شبی تا صبح خوابم نیست در چشم همه روزم ز درد او فغانست
6 نباشد در مزاجش مهربانی از آن رو این چنین نامهربانست
7 نپیچم سر ز رایش با همه جور که ما را عشق او روح و روانست
8 دلم چون زلف دلبر ناشکیب است تنم چون چشم جانان ناتوانست
9 به شوخی نیست مانندش به عالم مگر او فتنه ی آخر زمانست
10 دو زلفش بر قمر ساید شب و روز چنین شوریده و سرکش از آنست
11 نمی دانم چرا با این همه لطف چنین فارغ از احوال جهانست