بتی کاو بس عجب شیرین از جهان ملک خاتون غزل 203

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

بتی کاو بس عجب شیرین زبانست

1 بتی کاو بس عجب شیرین زبانست دل از من بستد و در بند جانست

2 نگاری کاو به رخ ماهی تمامست مهی کاو بر سر سرو روانست

3 ربود از من دل و رویش ندیدم از آنم خون دل بر رخ روانست

4 مسلمانان ز دلدارم بپرسید چرا همچون پری از من نهانست

5 شبی تا صبح خوابم نیست در چشم همه روزم ز درد او فغانست

6 نباشد در مزاجش مهربانی از آن رو این چنین نامهربانست

7 نپیچم سر ز رایش با همه جور که ما را عشق او روح و روانست

8 دلم چون زلف دلبر ناشکیب است تنم چون چشم جانان ناتوانست

9 به شوخی نیست مانندش به عالم مگر او فتنه ی آخر زمانست

10 دو زلفش بر قمر ساید شب و روز چنین شوریده و سرکش از آنست

11 نمی دانم چرا با این همه لطف چنین فارغ از احوال جهانست

عکس نوشته
کامنت
comment