- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بتی یافتم دوش گفتم به حرص که امشب جماعی فراوان کنم
2 رگ من بخسبید و خفته بماند ندانستمش تا چه درمان کنم
3 بدو گفتم ار چاره آن کنی که این لت شود تا در انبان کنم
4 حقیقت تو را آنچه باید ز من به جای تو از مردمی آن کنم
5 مرا گفت اگر زآنکه موسی شوم عصای تو در دست ثعبان کنم
6 چه خواهی ز من من نه عیسی شوم که اندر چنین مرده ای جان کنم