- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بتی فربه سرین لاغر میان است چه می گویم میانش بی نشان است
2 سخن تا بر لبش ناید ندانند که در اصل آن شکر لب را دهان است
3 لبش را چون توانم کرد نسبت به شیرینی که شیرین تر زجان است
4 نسیم لطف طبعش را چه گویم که با باد سحرگه هم عنان است
5 جمال عالم آرایش به خوبی نمودار بهشت جاودان است
6 زمان جز بر مراد او نگردد از این جا نادر دور زمان است
7 اگر چه بس سبک روح است لیکن غم او بر دلم بار گران است
8 مرا سودای او در سر چو آتش که افتد در حریر و پرنیان است
9 نمی یارم گذر کردن به کویش که سیلاب از کنارم تا میان است
10 خبر داری ز آتش دان گردون تنور سینه ی من همچنان است
11 پری دیده ست پنداری نزاری چنین با آدمی بیگانه ز آن است