بتابی بر همه چون ماه و از من روی برتابی از جامی غزل 457

بتابی بر همه چون ماه و از من روی برتابی

1 بتابی بر همه چون ماه و از من روی برتابی به هر کس شکر و شیری و با من آتش و آبی

2 کشی هر کج نهادی را کمان آسا به سوی خود مرا دور افکنی از پیش رو چون تیر برتابی

3 شب از محراب ابرویت چو مانم باز بر یادش کنم بر سینه از ناخن هزاران شکل محرابی

4 کنم شرح گرفتاری خود با تو ولی مشکل که ناگشته اسیر چون خودی این نکته دریابی

5 مکن خاکسترم دور از درت بگذار تا باشد به شبها زیر پهلوی سگانت فرش سنجابی

6 نشاند جوش خون عناب و عناب لبت خونم به جوش آورد و اینک اشک من زان گشته عنابی

7 چو زد راه دلت نامهربانی دل بنه جامی به مهجوری و رنجوری و بی خوردی و بی خوابی

عکس نوشته
کامنت
comment