1 بتا زلف تو سر از سر کشان برد به میدان گوی حسن از مهوشان برد
2 بت فایز چو رستم پور دستان که در میدان «کشانی» ره کشان برد
1 اگر در عهد، ابروت منکر ماست ولی تصدیق تو چشمان شهلاست
2 لب و دندان و زلف و خال فایز! مرا زین چار شاهد قطع دعواست
1 ز آب و آتش و از خاک و از باد خدا رخسار خوبان را صفا داد
2 چو چشم ما نظر بگشاد، فایز غضو ابصارکم را کرد ارشاد
1 دل و شوق و خیال و مهر هر چار کشانندم همی تا منزل یار
2 تو را این چار فایز دشمنانند از این خصمان به مردی خود نگه دار