1 بتا زلف تو سر از سر کشان برد به میدان گوی حسن از مهوشان برد
2 بت فایز چو رستم پور دستان که در میدان «کشانی» ره کشان برد
1 اگر خواهی بسوزانی جهان را رخی بنما بیفشان گیسوان را
2 بت فایز اشارت کن به ابروت بکش تیغ و بکش پیر و جوان را
1 هنوزم بوی زلفش در مشام است هنوزم ذوق لبهایش به کام است
2 کجا فایز شود از ناله خاموش مگر آن دم که در خاکش مقام است