1 بتا به عهد من ار بر سر جفا باشی دل ضعیف مرا مایه دوا باشی
2 مشو ز دیده ی ما دور ای دو دیده ی من تو همچو جان منی چون ز من جدا باشی
3 دلا تو پادشه من شدی مرو از راه چرا که تا به سر کوی او گدا باشی
4 ز بهر روز وصالش بود مرا جانی تو بی وصال رخش در جهان چرا باشی
5 گدای وصل نگاری شدی عجب نبود به کوی شاه جهان گر تو بینوا باشی
6 ز دست ما چه برآید بجز دعای سحر تو صبح و شام همیشه در آن دعا باشی
7 من از جهان بجز از وصل تو نمی خواهم مراد من ز جهان آنکه تا مرا باشی
8 چرا شدی ز غم یار خویش بیگانه به راه عشق تو باید که آشنا باشی
9 جهان به گرد جهان گشتن تو به باشد به هر دیار که باشی تو با خدا باشی