بسکه سر در صیدگاهش بر از جویای تبریزی غزل 234

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

بسکه سر در صیدگاهش بر زمین افتاده است

1 بسکه سر در صیدگاهش بر زمین افتاده است هر طرف چون نقش پا نقش جبین افتاده است

2 پیش ما باشد یکی پست و بلند روزگار نقش ما برخاسته تا بر زمین افتاده است

3 حلقه های دامنش از مژگان برگردیده است صید دل را آنکه در فکر کمین افتاده است

4 هست در جولانگه او جاده ها خط شعاع نقش پایش آفتابی بر زمین افتاده است

5 روشن است از توتیای گرد غربت دیده اش شمع مجلس تاجدار از انگبین افتاده است

6 از غبار راهش آمد نکهت دود کباب بسکه دلها در پی آن نازنین افتاده است

7 برنخیزد بعد از این جویا غبار از خاک هند بسکه آب روی مردان بر زمین افتاده است

عکس نوشته
کامنت
comment