- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بسکه سر در صیدگاهش بر زمین افتاده است هر طرف چون نقش پا نقش جبین افتاده است
2 پیش ما باشد یکی پست و بلند روزگار نقش ما برخاسته تا بر زمین افتاده است
3 حلقه های دامنش از مژگان برگردیده است صید دل را آنکه در فکر کمین افتاده است
4 هست در جولانگه او جاده ها خط شعاع نقش پایش آفتابی بر زمین افتاده است
5 روشن است از توتیای گرد غربت دیده اش شمع مجلس تاجدار از انگبین افتاده است
6 از غبار راهش آمد نکهت دود کباب بسکه دلها در پی آن نازنین افتاده است
7 برنخیزد بعد از این جویا غبار از خاک هند بسکه آب روی مردان بر زمین افتاده است