بس در جفا مکوش از حکیم نزاری قهستانی غزل 1222

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

بس در جفا مکوش که از حد بمی بری

1 بس در جفا مکوش که از حد بمی بری شاید اگر به جانب من بنده بنگری

2 نومید نیستم که برآید امیدِ من باشد که باز بر سرِ افتاده بگذری

3 فرمان تراست هر چه کنی حاکمی ولیک از خواجه کی بدیع بود بنده پروری

4 شاید که در قفایِ قدم می رود سرم من با تو چون کنم به سرِ خویش سروری

5 از قتل من چه خیزد اگر چه به خونِ من تعجیل می نمایی و زنهار می خوری

6 ای دوست رحم کن که اگر دشمنم رسید بر من به کام طاقتِ آن هم نیاوری

7 در پایِ روزگار میفکن مرا ببخش من کیستم که با تو زنم دستِ داوری

8 تسلیم بَر ده ام ز پیِ کعبه ی مراد جهل است راه ِبادیه رفتن به سرسری

9 باشد نزاریا که به بیت الحرامِ عشق راهت دهند اگرچه که چون حلقه بردری

عکس نوشته
کامنت
comment