1 بس دلافروز و دلارام آمدی خه به نام ایزد به هنگام آمدی
2 بسکه بودم در پی صید چو تو آخرم امروز در دام آمدی
3 کار آن عشرت ز تو اندام یافت زانکه تو چست و به اندام آمدی
4 خام خوانندم که توبه بشکنم چون تو با من با می و جام آمدی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای از بنفشه ساخته گلبرگ را نقاب وز شب تپانچهها زده بر روی آفتاب
2 بر سیم ساده بیخته از مشک سودهگرد بر برگ لاله ریخته از قیر ناب آب
1 خهخه به نام ایزد آن روی کیست یارب آن سحر چشم و آن رخ آن زلف و خال و آن لب
2 در وصف حسن آن لب ناهید چنگ مطرب بر چرخ حسن آن رخ خورشید برج کوکب
1 از تو بریدن صنما روی نیست زانکه چو رویت به جهان روی نیست
2 تا تو ز کوی تو برون رفتهای کوی تو گویی که همان کوی نیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به