1 بسا مزور و صوفینمای ازرقپوش که اقتباس کند گفتگوی درویشان
2 به ذکر و فکر همی خلق را فریب دهد که پرکند شکم از خوان نعمت ایشان
3 کجا شبانی ارباب دل بود لایق کسی که سیرت گرگست و صورتمیشان
1 هر کرا ایزد اختیار کند در دوگیتیش بختیارکند
2 وانکه را کردگار کرد عزیز نتواند زمانه خوارکند
1 هر زمانم که به آن ترک سر و کار افتد صلح خیزد ز میان کار به پیکار افتد
2 من به عمد از پی صلح همی جویم جنگ کز پی صلحم با بوسه سر وکار افتد
1 ترک من آفت چینست و بلای ختن است فتنهٔ پیر و جوان حادثهٔ مرد و زن است
2 در بهر زلفش یک کابل وجدست و سماع در بهر چشمش یک بابل سحرست و فن است