برلب رسید جان که به جانان فرستمش از جامی غزل 272

جامی

جامی

جامی

برلب رسید جان که به جانان فرستمش

1 برلب رسید جان که به جانان فرستمش شد جمله درد دل که به درمان فرستمش

2 طی شد چو نامه عمر ز هجران او مرا کو قاصدی که نامه هجران فرستمش

3 ریزم به جیب و دامن قاصد ز دیده اشک گوهر به جیب و لعل به دامان فرستمش

4 رانم قلم به وصف سر زلف و خط او در طی نامه سنبل و ریحان فرستمش

5 گرچه عراق و فارس پر است از جمال او شرح جمال او ز خراسان فرستمش

6 جامیست از شراب لطافت پر این غزل تحفه به مجلس جم دوران فرستمش

7 در شیوه جمال نمایی کمال یافت آیینه سان به یوسف کنعان فرستمش

8 نی نی که من چو مورم و این نظم خشک من پای ملخ چه پیش سلیمان فرستمش

9 این بس که در فزونی جاه و جمال او جامی صفت دعای فراوان فرستمش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر