بنزد خواجه رفتم از کمال‌الدین اسماعیل قطعه 122

کمال‌الدین اسماعیل

آثار کمال‌الدین اسماعیل

کمال‌الدین اسماعیل

بنزد خواجه رفتم بهر کاری

1 بنزد خواجه رفتم بهر کاری کزانم باز گفتن عار باشد

2 و لکن اقتضای روزگارست که دانا را به نادان کار باشد

3 یکی مجهولکی پیش درش بود چو سگ کوحاجب مردار باشد

4 مرا گفتا: توقّف کن زمانی که وقت بار خود دیدار باشد

5 مرا آن بار خاطر گشت، گفتم گدایی را خود این مقدار باشد؟

6 گدایان محتشم گردند امّا حدیث بار بس بسیار باشد

7 خرد چون حیرت من دید گفتا ندانستی که خر را بار باشد

8 پس آنگه بیتکی تلقین من کرد که زیب یک جهان اشعار باشد

9 بسا سر کافسرش افسار باشد بسا در کز در مسمار باشد

عکس نوشته
کامنت
comment