1 از هنر مرد بهره ور گردد چون بر صاحب هنر گردد
2 قطره آب مختصر باشد چون بدریا رسد گهر گردد
3 صحبت نیشکر چو یابد آب بضرورت همه شکر گردد
4 سنگ چون بر دوام می تابد نظر آفتاب زر گردد
5 چه عجب گر ز صحبت نیکان مردم نیک نیکتر گردد
1 شبت ز بهر چه بر روز سایبان انداخت که روز من به شب تیره در گمان انداخت
2 که داد جز رخ و زلفت نشان روز و شبی که آن براین شکن و این گره بر آن انداخت
1 زهی بپای تفکر بسیط عالم غیب هزار بار بهر یک نفس بپیموده
2 سپهر قدر تو بگذشته از مدارج قدس زمین جاه تو فرق سپهر فرسوده
1 تو که خود مونس روان بودی چون ز حشم دلم نهان بودی
2 من خود اندر حجاب خود بودم ورنه با من تو در میان بودی