1 هزار خم بچشیدند و سرنگون کردند که صاف عقل گزیدند و در جنون کردند
2 گمان شهد ز خوان فلک مدار نشاط که کاسه کاسه چشیدند و سرنگون کردند
3 ببین بدرگه شه کز درش بنات نبات صلای جود شنیدند و سر برون کردند
1 دادم بغمت شادی این هر دو جهان را گر عشق نباشد که کشد بار گران را
2 در روی تو بگشود نظر آنکه فروبست از کار جهان دست و دل و چشم و زبان را
1 عالمی در شادی و ما را غم است این غم ما از برای عالم است
2 چشم غیرت بین ما را نور نیست هر کجا سوریست آنجا ماتم است
1 این چه دشت است که سرتاسر آن گردی نیست که بر او دیده ی خونین و رخ زردی نیست
2 خرم آن کس که برویش ز رهت گردی هست وانکه بر دل، دگر از هیچ رهش گردی نیست