1 هزار خم بچشیدند و سرنگون کردند که صاف عقل گزیدند و در جنون کردند
2 گمان شهد ز خوان فلک مدار نشاط که کاسه کاسه چشیدند و سرنگون کردند
3 ببین بدرگه شه کز درش بنات نبات صلای جود شنیدند و سر برون کردند
1 رخی بغیر رخ دوست در مقابل نیست ولی چه چاره که بیچاره دیده قابل نیست
2 وفا مگر که نکو نیست در زمانه که نیست نکوییی که در این خوی و این شمایل نیست
1 هر بلایی کزو رسید مرا به عطایی دهد نوید مرا
2 دوش از زلف و ابروان میداد گاه بیم و گهی امید مرا
1 روز طرب و خرمی دولت و دین است دوران زمان شاد به دارای زمین است
2 میگفت و همی دید در آیینه بمژگانش آن تیر که از جوشن جان بگذرد این است