1 قامت شدهست خم، من دیرینه سال را باید به روی تیغ تو دید، این هلال را
2 چرخی که کاست، وقت تمامی، هلال را کی نقص شان ما ننماید کمال را
3 مهر خموشیم، سپر زخم ذلت است با دست رد چه کار لب بی سؤال را؟
1 نبندی دل ای بخرد هوشیار به جادوی نیرنگی روزگار
2 فریبنده دیوی ست زرّین پرند سیه دل نگاریست سیمین عذار
1 ستم، از ملک دل بیرون کند فرمانروایان را ستمگر دشمن بیگانه سازد، آشنایان را
2 نماید دور بر کاهل قدم، نزدیکی منزل ره خوابیده ای در پیش باشد، خفته پایان را
1 ای موی تو را غالیه سا عنبر سارا چون نافه سیه روزم از آن زلف شب آسا
2 دیدار تو را چهره گشا دیده ی حق بین رخسار تو را روی نما، نور تجلّا