1 معشوق، خدا جاذبه اش رهبر ماست شاهد، دل آگه است و چشم تر ماست
2 هر دم به خیال دوست پرواز کنم بالله که شوق [و] ذوق بال [و] پر ماست
1 عاشقان را رخصت دیدار آن مه پاره نیست همچو خورشیدش کسی را طاقت نظاره نیست
2 در بهای یک نگاهش دین و دل دارد طمع غیر جان دادن در این راه مفلسان را چاره نیست
1 لب وانشد به ذکر، ز بیم ریا مرا بر سینه بسته دست طلب در دعا مرا
2 تا همچو موج، نقش خودی را زدم بر آب در سینه داده همچو گهر بحر، جا مرا