- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بکمان ابروان بست دو زلف چون کمندت که زنی بتیرش آندل که گریخته زبندت
2 نه عجب سپند گر سوخت عجب از آنم که گرفته خوبآتش زچه خال چون سپندت
3 بخدا گلی نماند بر روی دل فریبت نچمد بباغ سروی بر قامت بلندت
4 زوفا ببخش لیلی تو بر او که هست مجنون چو سگی بلا به آید بقفای گوسفندت
5 تو طبیب درد عشقی و دوای دل لب تو زوفا ترحمی کن بعلیل مستمندت
6 بفریب خالش ای دل بشکنج زلف ماندی بهوای دانه رفتی و بدام درفکندت
7 بولای حیدر آشفته بجو بجان تمسک که زهول روز محشر نبود دگر گزندت