-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیت معموری که نامش تن نهاده ذوالجلال چار دیواری است بر پا لیک در دست خیال
2 اول و آخر نمی باشد به پیش اهل دل حرف ماضی و مضارع را مپرس از اهل حال
3 یوسف مصری ز [خواری] شد عزیز روزگار بی زوال ای دوست این جا کی کسی یابد کمال
4 کسجده کی جایز بود با صد خیال غیر حق بی غبار دل جبین را بر جبین خاک مال
5 از قضا هر چیز می بینی بجز تقدیر نیست گر رسد زخمی ز دست کس به پیش کس منال
6 هر که دیدم ز عصیانش ندامت می کشد بیشتر از طاقت خود می کشم من انفعال
7 تخم عرفان سبز کی گردد ز خاک سخت دل نرمی بسیار می باید که روید این نهال
8 بسکه خون صاف در فکر سخن دل خورده است شعر می گویم سعیدا لیک چون آب زلال