بهر خدنگ آه از بیداد دلستانی از جامی غزل 464

بهر خدنگ آه از بیداد دلستانی

1 بهر خدنگ آه از بیداد دلستانی باشد به پهلوی دل هر استخوان کمانی

2 از ناله دمادم فرسوده شد زبانم می بایدم ز آهن همچون جرس زبانی

3 عمری به پیش تیرش بودی تنم نشانه اینک به سینه هرجا از زخم او نشانی

4 از تاج سربلندان شد عالی آستانش زین آستان نباشد عالیتر آستانی

5 آهی که دور ازان مه خوردم فرو به سینه بهر خراش جانم شد آتشین سنانی

6 باشد بهار خرم آن رخ ز سبزه خط یارب مباد هرگز آسیبش از خزانی

7 از ضعف و عجز و پیری جامی ز پا فتادی ای وای اگر نگیرد دست تو نوجوانی

عکس نوشته
کامنت
comment