1 بهل ز صورت خوبت نقاب بردارند که با وجود تو عشاق نقش دیوارند
2 چگونه خواری عشق تو را به جان بکشم که پیش روی تو گل های گلستان خوارند
3 با خلد خواندمان شیخ شهر و زین غافل که ساکنان درت از بهشت بیزارند
4 تو گر به سینه دل سخت آهنین داری شکستگان تو هم آه آتشین دارند
5 به سختگیری ایام هیچ کم نشوند گرفتگان کمندت ز بس که بسیارند
6 تو شادکامی و شهری مسخر غم عشق تو مست خوابی و خلقی ز غصه بیدارند
7 به جز بنفشه نروید ز خاک پاکانی که از طپانچهٔ عشقت کبودرخسارند
8 حساب خون من افتاده است با قومی که خون بی گنهان را به هیچ نشمارند
9 گناهکار تر از من کسی فروغی نیست به کیش دولت اگر عاشقان گنه کارند
دیدگاهها **