بهیچ یار و دیاری اگر چه دل از قاسم انوار غزل 422

قاسم انوار

آثار قاسم انوار

قاسم انوار

بهیچ یار و دیاری اگر چه دل ننهادم

1 بهیچ یار و دیاری اگر چه دل ننهادم ولیک عاقبة الامر دل بمهر تو دادم

2 دری ز وصل گشادی، بروی من نظری کن بیمن دولت وصل ببین که در چه گشادم؟

3 بیار جام مصفا، مگو حکایت فردا نفس قبول کن از ما، دم این دمست، دم این دم

4 ز جور روی مگردان، که در طریقه رندان حدیث عشق و سلامت نبوده است مسلم

5 رموز عشق بیان کن بپیش ما، که نگویند مجردان طریقت حدیث عالم و آدم

6 طریق عشق و مودت ره فناست، فنا شو سخن تمام شد این جا، «اذا اصبت فالزم »

7 ز جذب خاطر قاسم رقیب بهره ندارد طریق صید نداند سگی که نیست معلم

عکس نوشته
کامنت
comment