- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گدایی گشت با شهزادهای جفت بدان جرمش چو میکشتند، میگفت
2 به دست خود سزای خویش دیدم که: پا پیش از گلیم خود کشیدم
3 هر آن مفلس که باشد طالب گنج تحمل بایدش کردن بسی رنج
4 سزای خویش باید یار جستن به قدر قوت خود بار جستن
5 چوحسن و پادشاهی یار باشند طلبگاران مفلس خوار باشند
6 گدا، آن به، که سلطان را نداند ولیکن عاشق این معنی چه داند؟
7 بر عاشق چه سلطان و چه درویش؟ تو عاشق باش و از سلطان میندیش