شاهی طلبی خود بدر عشق از آشفتهٔ شیرازی غزل 933

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شاهی طلبی خود بدر عشق گدا کن

1 شاهی طلبی خود بدر عشق گدا کن چون شمع در این مرحله ترک سر و پا کن

2 دردی که بدرمانش درمانده فلاطون از بوسه ساقی و لب جام دوا کن

3 بنمای هلال خم ابرو همه روی زین جلوه تو خورشید و مه انگشت نما کن

4 بخرام بباغ ای گل و بر جا بنشان سرو چون غنچه تبسم کن و گل جامه قبا کن

5 در عرصه محشر که شهیدان تو جمعند بر جای دیت گوشه چشمی سوی ما کن

6 ای خازن جنت بعمل خانه فروشی در بر رخ ما باز تو از بهر خدا کن

7 گویند گر آشفته بود رند و گنه کار بر ما تو نظر نه برخ آل عبا کن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر