گدایان را بود از آستانها از محتشم کاشانی غزل 362

محتشم کاشانی

آثار محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

گدایان را بود از آستانها پاسبان مانع

1 گدایان را بود از آستانها پاسبان مانع مرا از آستان او زمین و آسمان مانع

2 من و شبهای سرما و خیال آستان بوسی که آنجا نیست بیم پرده دارو پاسبان مانع

3 نگهبانان ز ما دارند پنهان داغها بر جان که ممکن نیست خوبان را شد از لطف نهان مانع

4 به بزم امشب هوس خواهند و لطف یار بخشنده حجاب از هر دو جانب گرچه میشد در میان مانع

5 به او خوش صحبتی می‌داشتم شد در دلش ناگه گمان بد مرا از صحبت آن بدگمان مانع

6 مگر اسرار بزم دوش می‌خواهد نهان از من که هست امشب مرا از اختلاط بدگمان مانع

7 چه می‌گفتند در بزمش که چون شد محتشم پیدا شد آن مه همزبانان را به تقصیر زبان مانع

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر