گدای کوی خرابات پل برهنه چراست از جامی غزل 59

گدای کوی خرابات پل برهنه چراست

1 گدای کوی خرابات پل برهنه چراست اگر نه کفش زده فقر او به فرق غناست

2 به پشت پای زده راحت دو عالم را ازان چه باک که خارش خلیده در کف پاست

3 اگر نه شکر تک و پوی راه فقر کند شکاف پاشنه او دهان گشاده چراست

4 نشان گمشدگان می دهد به راه نجات نشان پاش که بر خاک راه مانده به جاست

5 به فقر اوست به پا تخت شاه ازان چه غمش که شه ز تخت به تعظیم او به پای نخاست

6 عصا زنان به در شه رود گدا آری ستون خیمه اقبال اوعصای گداست

7 عبا که بر تن جامی ز خون دل شده آل رسیده خلعت فقرش به دوش زآل عباست

عکس نوشته
کامنت
comment