- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بندگان را بکف از جود تو حکمیست قدیم که حرام است طمع جز ز خداوند کریم
2 جرم من بیحد و عفو تو چو آید بمیان هر که او را گنهی نیست گناهیست عظیم
3 گه بسوی کرمت گاه بخود مینگرم پای تا سر همه امید و سراپا همه بیم
4 غنچه بگشوده گره از لب و گل بندز گوش صبحدم ذکر تو میرفت در انفاس نسیم
5 آن نه وصل است که از پی بودش هجرانی ره بدوزخ نبود از پس فردوس نعیم
6 من و یاری که نه غیری بود او را نه رقیب من و بزمی که نه شمعی بود آنجا نه ندیم
7 سیم بی قلب بیندوز که در درگه دوست نپذیرند ز کس هیچ بجز قلب سلیم
8 رض حاجات خود ای دل ببرش حاجت نیست که علیم است و حکیم است و کریم است و رحیم
9 تا یکی جرعه مگر نذر گدایان سازند روز و شب بر در میخانه نشاط است مقیم