1 پیش از تو دل از جان و جهان برگیرم بعد از تو جهان را به جوی نپذیرم
2 من زنده بدان شدم که پیشت میرم من چون [رَوم] از پست که پیشت میرم
1 من خاک تو در چشم خرد می آرم عذرت نه یکی نه ده که صد می آرم
2 سر خواسته ای به دست کس نتوان داد می آیم و بر گردن خود می آرم
1 هر چند که روشنی فزاید خورشید در دیدهٔ خفّاش نیاید خورشید
2 دل طاقت نور تو کجا دارد پس آنجای که خفاش نماید خورشید
1 ای خالق هر توانگر و هر درویش می سازی کار هر یک از اندک و بیش
2 از لطف و کرم ساخته کن کار جهان کز صنع تو یک ذرّه نگردد کم و بیش