پیش ازان دم که قلم نقش کند حرف نخست از جامی غزل 58

پیش ازان دم که قلم نقش کند حرف نخست

1 پیش ازان دم که قلم نقش کند حرف نخست داشت طفل دل من لوح وفای تو درست

2 کار بر خسته دلان همچو قبا تنگ مگیر گرچه بر قامت تو خلعت حسن آمده چست

3 اشک خود را ز نظر غرقه به خون می رانم که چرا چشم من از خاک کف پای تو شست

4 چند گویی که چو وصلم نشود یافت مجوی تا مرا تاب و توان هست تو را خواهم جست

5 نیست در بادیه عشق نظر لیلی را جز بر آن لاله که با داغ دل مجنون رست

6 گر کشم بی تو ز بدبختی خود صد سختی حاش لله که شود رابطه عشق تو سست

7 گفته ای بی طلب از من مطلب جامی کام آه و صد آه که مطلوب و طلب هردو ز توست

عکس نوشته
کامنت
comment